غمگین م،مضطرب م،نگران م،گیج م،خسته م،امیدوارم،سرگردان م،میلی به حرف زدن ندارم،میلی به نوشتن ندارم،میلی به خواندن ندارم،شب را روز می کنم و روز را شب،انتظاری از هیچ کس ندارم،از همه کس توقع دارم،از خودم انتظار ندارم،از خودم متوقع هستم،از خودم راضی  نیستمچند ماه.نه چند سال.آخرین کتابی که خواندم کیمیا گر بود و ادامه ندادمشچرا؟دست های م قهر کرده با بوی کتابهر کتابی را که شروع می کنم فقط چند صفحه می خوانم و بعد می گذارم کنارمی ترسم بمانم همین جا.بگندم.بپوسمدیگر هیچ چیزی سر ذوق م نمی آورد

 

+دلم می خواست اینجا بودی.سرم را می گذاشتم روی سینه اتدست می بردی لای موهایم و خوابم می برد


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها