+سال 98 تمام شد.سالی که گذشت پر بود از اتفاق های خوب وبد.مرگ خانوم جان،جنگ،ویروس،تنها سفر رفتنمنبات یاغی شده،سرکشنبات از درجا زدن های مدوام بریده اما دارد باز هم تلاش می کندسال 98 برایم پر بود از اتفاق های جدیدو تجربه های جدید ترتنها تر شدناولین باری که دل به آرزوهایم دادم و راهی دیار غربت شدم خیلی تنها تر بودماین بار که خاستم جا به جا شوم تنها نبودم.آدم هایی بودن که روی مهرشان حساب کنمیاد گرفتن های مدوامسال 98 استخوان ترکاندم.قوی تر شدم.صبورتر حرف های تلخی شنیدم و برای همه ی آن ها سکوت کردمبهارم تلاش کردم برای تغییر موقعیت های زندگی مبرای رها کردن چیز های که نمی خواهمشانتابستان درگیر ترس ها و استرس هایم بودم و راهی بیمارستان.چشم هایمآن شب تلخکه با تپش قلب بیدار شدم و چشم هایم جای را ندید ترسیدمتا خود صبح ترسیدمو حرف هیچ دکتری را باور نکردم.تا بعد از دو هفته دارو ها را قطع کردم و نور به چشم هایم بازگشت.تابستان پر بود از عشق به زندگی.پاییز تمامش شدقد کشیدن بین بازوهای خداههزمستان پر بود از انتظار

+امسال 4 سال از ان روزی که دل کندم گذشته است،از ان روزی که من مقابل خانواده ام،رسم و سنت ها ایستادم و خودم را توی اولویت گذاشتم،خط قرمز را گذشتم و پشت کردم به تمام فکرهای غلطآن روز اگر دوام اوردم می توانم از این به بعد هم دوام بیاورمتوی این چند سال نباتی را شناختم که قبل ترها نمی شناختم،با نباتی زندگی کردم که قبل ترها نمی شناختم،نباتی که سرکش تر شده.نباتی که قبل ترها از خیلی چیزها می ترسید و هنوز هم از بعضی چیزها می ترسدزندگی ام زیر و رو شد،آدم های را وارد زندگی ام کردم که شاید هیچ وقت اگر این اتفاق ها نمی افتاد نمی شناختم،آدم های که به پیش رفتن در مسیر زندگی ام کمک کردن ،توی این 4 سال دست های سبزم فراموش شده است،دیگر گل نمی کارم،اما به جایش قلب و روحم سبز تر شده است،حالا دیگر می دانم وقتی به در بسته ی می خورم،راه های جدید را می توانم امتحان کنم،حالا می دانم یک مسیر اشتباه را نباید دوباره و هزار باره از اول بخواهی امتحان کنی،آدم های که با ان ها نصف مسیر را رفتی نباید دیگر منتظر باشی که آن ها به تو برسند و بخواهی مسیر را با آن ها طی کنی باید بروی باید تو پیش بروی و اجازه بدهی بعضی ادم ها همان جا آن دورها ،پشت تو بمانند

 مثل بچه های شده ام که تکایفشان را گذاشته اند برای اخر شب و آخر شب هم خوابشان می اید و خسته شده اند اما باید مشق هایشان را بنویسندمن هم می نویسم که یادم باشد.98 هم تمام شد

و همه ی این ها را نوشتم که بنویسم از اواو که با بودنش به زندگی ام معنا میدهد.wink


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها