با حرف هایش پنجره دلم را باز می کند رو به سوی بهاریک عصر بهاری که جان می دهد زیر درخت توت تخت چوبی را بگذاری و هندوانه قاچ کنیکلمه هایش بوی چای بهار نارنج را می دهد.و عطر گل های عباسی توی باغچه خانم جانتوی حرف هایش نبات دختر بیست ساله ای  است اوهنوز حرف می زند و نفس هایش موهای م را به رقص می آورداو هنوز حرف می زند و من رد خاطره ای را توی کوچه پس کوچه های ذهنم پیدا می کنمنباتی که روی ویران های آرزوهایش ایستاده.او حرف می زند و نبات ویرانه ها را از حفظ می خواند.او حرف می زند و نبات دلش را رام می کند. 

دیشب خواب خودم را می دیدیمخواب زندگی ام رامثل فیلمی صامت جلوی چشم هایم بودتخت م ،کتاب هایم،گل کاکتوس بالای یخچالو خودمخودم که روی تخت نشسته بودم و داشتم موهای م  را شانه می زدمنگاهش کردمبه نباتی که داشت موهایش را شانه می زدبه چشم هایی که ترسیده.نگاهی که دنبال کسی یا چیزی بودسرش را بلند می کند.نگاه م می کندلبخند می زنملبخندش غمگین بود

+این متن یک عاشقانه ای بود که باز تلخش کردمsmiley


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها