عرق کرده بودی داشتی حرف میزدینگاه کردم به آسمان آبی.تو کلاه ت را برداشتی و گفتی چای می خوری؟چای زغالی را آماده کردم و گفتم بیادست هایت را آب زدی و گفتی اگه امسال خوب بشه میشه بیرون خونه بگیریم و از این چار دیواری خلاص شیم. خسته شدم از دست غرغرهای مادرت.تازه جامونم تنگه.اگه بخوایم بچه بیاریم حداقل خونه یه اتاق داشته باشهسقف بالای سر مال خودمون باشه.بتونم واسه تو چیزی بپزم که تو دوس داری نه مادرتنگاه میکنم به زمینی که دارد با دست هایت سبز می شودصدایت را گوش می کنم و دلم می خواست فقط تو باشی و صدایت.خواهرت فک کنم بعد نشا بله رو بگهجواب آزمایش چی شد؟بردی پیش دکتر؟دلم می خواست چشم هایم را ببندمخیلی می خواستم دوام بیاورم و حرفی نزنم سه چهار ماه.بعد خاموشی مطلق تو از راه می رسیدمی پرسی دکتر چی چی گفت؟.جواب آزمایش را سپردم به موج های دریا.حالا روبه روی تو مثل تمام روزهای دیگر نشسته ام  می گویم بی خود نگران بودی چیزی نبود.نگاه می کنیسایه نگاهت سنگین تر می شود می گویی؟مطمئن؟پس چرا درد دارم انقد.ومی گویم بس که لوسی یه استکان چای می ریزی دختر خوب؟.آب زمین زیاد نیست؟.

+ته هربار نوشتنم نرسیدنهنرسیدنی که نمیدونم کی تموم میشه

+زندگی م یه گرد باد عجیبی پیچیدهکاش سالم بمونم.یا غیاث المستغیثین

 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها